سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرنوشت فیروزه در داستان حریم سلطان

سرنوشت فیروزه در داستان حریم سلطان

فیروزه در حریم سلطان

سرنوشت فیروزه در داستان حریم سلطان

فیروزه خدمتکار خیلی نزدیک خرم بود و از فرزند کوچک خرم به نام جهانگیر مراقبت می کرد و جهانگیر هم خیلی به فیروزه وابسته شده بود

خرم در به در دنبال دختر مورد علاقه شاه می گشت بدونه اینکه با خبر باشه مار تو استین خودش پرورش میده

بالاخره بعد از مدتها تشخیص داد اون دختر کیه و از اون روز فیروزه شد رقیب خرم و از هر فرصتی برای حرص دادن خرم استفاده می کرد

خرم یه روز فیروزه رو به اتاقش صدا کرد و با فیروزه شرط گذاشت که اگه پادشاه منو بخواد تو سم می خوری و اگه تو رو بخواد من می خورم

و یه شب که خرم رفت پیش شاه تا تو شرط برنده بشه دید که شاه محلی به خرم نمیزاره و انگشتری که با سنگ فیروزه بود داده بود به فیروزه و خرم دید که عشق شاه به فیروزه بیشتره

پس خودش بازنده دید و به اتاق خودش اومد و وقتی در سمو باز کرد که بخوره دایه شاه جلوی این کار خرمو گرفت و گفت تو داری کار اشتباهی می کنی

وقتی فرزند مصطفی به دنیا اومد و سلیمان همراه خرم به مانیسا رفتن خرم قبل از رفتن به رستم دستور داده بود که فیروزه رو بکشه

اینم بگم خرم خیلی تلاش کرد که فیروزه رو بکشه ولی هر دفعه فیروزه جان سالن به در می برد

وقتی خرم رفت رستم که مامور اسطبل بود و فیروزه هم که عاشق اسب سواری بود و دستور داد که بره سوار اسبی بشه که شاه بهش هدیه داده بود

قبل از اینکه برسه رستم فرصت رو غنیمت شمرد و زین اسبو شل کرد وقتی که فیروزه سوار اسب شد بعد فاصله گرفتن از اسطبل تو یه جای خلوت زین اسب باز شد و از اسب پرت شد رو زمین

رستم وقتی فیروزه رو رو زمین بیهوش دید از فرصت استفاده کرد تا گردنشو بشکنه ولی با دیدن خاکوبی پشت گردن فیروزه از این کار منصرف شد

وقتی خرم از مانیسا برگشت فیروزه رو زنده دید و خیلی از دست رستم عصبانی شد و دلیل کار رستمو وقتی پرسید رستم گفت من یه نقشه بهتر دارم که شما می تونید بدونه کشتن،فیروزه رو از قصر بندازید بیرون و یه کاغذ به خرم داد و عکس خالکوبی پشت گردنه فیروزه رو اون کشیده بود به خرم نشون داد و به خرم گفت این خالکوبی علامت دوره صفویه هست و این نشون میده که این از خانواده صفوی و نزدیکان شاه طهماسبه و فیروزه به عنوان جاسوس به قصر اومده و از خرم خواست این عکسو به شاه نشون بده

وقتی خرم با خوشحالی به قصر برگشت سلیمانو به اتاقش دعوت کرد و وقتی سلیمان که با بی میلی به اتاق خرم اومده بود پرسید با من کاری داشتی خرم گفت بله و فیروزه رو به اتاقش اوردن

شاه وقتی فیروزه رو دید از کار خرم تعجب کرد و حتی به خرم عصبانی هم شد ولی خرم در خونسردی کامل پشت گردن فیروزه رو به شاه نشون داد و شاه وقتی خالکوبی رو دید گفت که خب چی بشه؟ تو چی می خوای بگی؟ که خرم عکس کاغذو نشون داد و همه چیزو به شاه توضیح داد وقتی شاه اینو شنید برق از سرش پرید و فهمید که چه کار اشتباهی کرده و فیروزه که با التماس به پاش افتاده بودو گذاشت رفت

خرم یه لبخند از سر پیروزی به فیروزه زد و گفت دیدی من برنده میشم

شاه فیروزه رو به اتاقش دعوت کرد فیروزه تو دلش خوشحال بود که از سیاست زنانه استفاده می کنم و دله شاهو به دست میارم و خرم بازنده میشه

وقتی روبروی شاه ایستاد شاه ازش پرسید که چرا این کارو کرده و اون تو جواب گفت من دخترعموی طهماسب هستم و طهماسب مارو می خواست بکشه که من سوار کشتی شدم و به ترکیه اومدم و به عنوان اسیر گرفته شدم و وقتی به حرمسرای شما اومدم عاشق تو شدم و دل به تو بستم و از ترس اینکه اگه تو بفهمی من کی هستم و منو بکشی من واقعیتو نگفتم تا همیشه با تو باشم

فیروزه گفت الان که دارم واقعیتو می گم من باز عاشق تو هستم و حاضرم به خاطر تو کشته بشم

و اگه منو به پسر عموم بدین اونم منو می کشه

بر خلاف اینکه فکر می کرد شاه چون اونو دوست داره پیش خودش نگه میداره شاه اینکارو نکرد و اونو به شهر دیگری تبعید کرد

ولی خرم این خبرو به طهماسب داد و طهماسب سربازای خودشو فرستاد تا اون در هنگام رفتن به شهر دیگری به ایران برگردونن

ولی برخلاف اینکه ماها فکر می کردیم فیروزه عاشق شاهه عاشق شاه نبود و جاسوس بود

چون وقتی طهماسب فرستاد دنبال فیروزه فیروزه رو با احترام سوار کالسکه کردن و نکشتنش

خدیجه هم تو این جریان خیلی بد شد و خرم به خدیجه گفت تو باعث شدی یکی از دشمنامون خیلی نزدیک به شاه باشه و خیلی شاکر باش که سلیمانو نکشته و سلیمان هم از دست خدیجه عصبانی شد

بعد از رفتن فیروزه خرم باز سوگلی سلطان سلیمان شد!خرم سلطان و فیروزه



[ جمعه 92/3/17 ] [ 3:7 عصر ] [ sara ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه